جدول جو
جدول جو

معنی چو چلک - جستجوی لغت در جدول جو

چو چلک
دو قطعه چوب کوتاه و بلند مربوط به بازی الک و دولک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چک چک
تصویر چک چک
چکاچک، برای مثال چک چکی اوفتاده در مسجد / نز پی هزل و ضحکه کز پی جدّ (سنائی - ۱۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چک چک
تصویر چک چک
چکاچاک، چک چک، به صورت قطره قطره و پی در پی مثلاً قطرات اشک چک چک از صورتش بر زمین می ریخت
فرهنگ فارسی عمید
(چِ چِ لَ)
چشمۀ چلچلک. مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’چشمه ای است متعلق به نواکه از جنوب به شمال جاری است و نیم سنگ آب دارد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 232)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند. 850 تن سکنه دارد. از رود خانه گاماسیاب آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون، حبوبات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 290 شود
لغت نامه دهخدا
(بِ فَ لَ)
قطعه چوبی است استوانه ای که هر دو سرش را سوراخ کنند یا دو سوراخ در دو سوی آن ایجاد کنند و ریسمانی از آن دو سوراخ بگذرانند و معلمان آن طناب را که دو سرش در دو سوراخ چوب بند شده است گرد هر دو پای طفل بازی گوش افکنند و تاب دهند تامحکم شود آنگاه بر کف پای او چوب زنند:
در این تازه مکتب برای کتک
ز باران و باد است چوب فلک.
طغرا (از آنندراج).
رجوع به فلک شود
لغت نامه دهخدا
(چِ لِ چِ لِ)
آواز کفش های پاشنه خوابیده هنگام راه رفتن کسی که از این نوع کفش در پای دارد. نقل صوت کفش آنگاه که به سبکی و کاهلی روند. صدای کفش هایی از نوع نعلین به هنگام راه رفتن با آنها، چلیک چلیک، چلپ چلپ. و رجوع به چلپ چلپ و چلیک چلیک شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
گیسوی تابدادۀ زنان که از پشت سر آویزند. (لغت محلی گناباد خراسان). لاغ گیس
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
جوجۀ خرد. جوجۀ کوچک. جوجگک
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
صورتی از چوچگک است بمعنی جوجۀ کوچک. فروخ. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
ای چوچکک بسال و ببالا بلند زه
ای با دو زلف تافته چون دو کمند زه.
طاهر فضل (از حاشیه فرهنگ اسدی).
رجوع به چوچگک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ)
صدای چکیدن آب و امثال آن باشد. (برهان) (آنندراج). صدای چکیدن آب باشد قطره قطره. (جهانگیری). صدای چکیدن آب و مانند آن. (ناظم الاطباء). صدای پیاپی چکیدن آب. آوایی که از چکیدن قطرات پی در پی آب به گوش رسد. چیک چیک. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). و رجوع به چک شود ، صدای برهم خوردن دندانها را نیزگویند به سبب سرمای سخت و غیر آن. (برهان) (آنندراج). صوت برهم زدن دندان باشد از سرمای سخت یا وقت طعام خوردن. (جهانگیری) (رشیدی). صدای برخورد دندانها به هم. (ناظم الاطباء). تیک تیک. (در اصطلاح روستائیان فیض آباد بخش تربت حیدریه) ، صدای پیاپی خوردن شمشیر و گرز باشد بر جایی. (برهان) (آنندراج). آواز زدن گرز و شمشیر و چوب و مشت و مانند آن بود که زود زود به هم زنند و آن را چکاچاک و چکچاک نیز خوانند. (جهانگیری). همان چکاچاک یعنی آواز ضربت شمشیر وگرز و چوب و مشت و مانند آن که پی هم زنند. (رشیدی). صدای برخورد گرز و شمشیر بجایی. (ناظم الاطباء). آواز پیوسته خوردن چیزی بزرگ یا خرد بچیزی دیگر از همان نوع. صدای برخورد پیاپی دو پاره سنگ یا چوب یا دو قطعه فلز و هر چیز مانند اینها. چاک چاک و چاکاچاک و طاق طاق و تق تق و چخاچخ و چقاچاق و چقاچق:
از آنکه تا بر همسایگان خجل نشود
همی زند زن من سنگ یافه بر چخماخ
مرا ز چکچک چخماخ یافه بازرهان
فرست هیزم تا دیگ برنهد طباخ.
سوزنی.
رجوع به چاک چاک و چکاچاک و چکچاک شود
لغت نامه دهخدا
(چِ چِ)
صدا و آواز سوختن فتیلۀ چراغ است وقتی که تر باشد. (برهان) (آنندراج). آواز سوختن فتیلۀ تر باشد. (جهانگیری). آواز سوختن فتیلۀ تر شده. (رشیدی) (انجمن آرا). آواز و صدای سوختن فتیلۀ چراغ وقتی که تر باشد. (ناظم الاطباء). صدائی که از سوختن فتیلۀ تر شدۀ چراغ برآید. جز جز و جیز جیز. (در تداول اهالی خراسان) :
کخ کخ اندر فقیه چیست خری
چکچک اندر چراغ چیست تری.
سنایی (از فرهنگ رشیدی).
، آواز روغن داغ شده ای که در آن آب باشد. صدای داغ شدن روغن مخلوط به آب جیز جیز. جلیز جلیز. (در تداول روستائیان خراسان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چوب فلک
تصویر چوب فلک
چوب کیفز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلک چلک
تصویر چلک چلک
آوازه کفشهای پاشنه خوابیده هنگام راه رفتن کسی که آنرا بپا دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چک چک
تصویر چک چک
صدای چکیدن آب صدا و آواز سوختن فتیله چراغ وقتی که تر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
اورزین، آبچک، فاصله ی دیوار خانه ها و محل ریزش آب باران از شیروانی.، آب ریز ساختمان، آبچک
فرهنگ گویش مازندرانی
به هنگام، درست به اندازه، قطره قطره
فرهنگ گویش مازندرانی
خواب کوتاه، آدمی که در خواب هوشیار است
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو کوهی
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای سبزی مانند اسفناج که به صورت آب پز خورده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشاخه های خشک درخت، خس و خاشاک
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب و ریزه های آن
فرهنگ گویش مازندرانی
چانه دراز، چانه ی لاغر و کشیده
فرهنگ گویش مازندرانی
هیزم نیم سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
خرد و ریز چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
مرغ حق، از اصوات برای فراخواندن ماکیان، نوعی گنجشک مهاجر.، گنجشک مگس خوار
فرهنگ گویش مازندرانی
تازه راهافتاده، کسی که در راه رفتن تعادل ندارد، کسی که.، کوهی در جنوب باختری شهرستان کتول که به ارتفاع، ۱۲۳ متر
فرهنگ گویش مازندرانی
فوت و فن
فرهنگ گویش مازندرانی
ماهی گیرک، از پرندگان کوچک تالابی، سقائک، از خانواده ی آب چلیک که گونه های مختلفی دارد، چیزی که بسیار خیس است و آب از آن می چکد، به تحقیر به آدم
فرهنگ گویش مازندرانی
لاغر، تکیده، هشت پا، موجودی افسانه ای، چوب پا، نوعی پرنده ی مهاجر با پاهای بلند
فرهنگ گویش مازندرانی
کرت بزرگ برنج کاری که از درون خود، به کرت های کوچکتر تبدیل.، یک واحد کشتزار که از چند اولی درست شود
فرهنگ گویش مازندرانی